مسیحای جوانمرد



ساقیا برخیز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را


ساغر می بر کفم نه تا ز بر

برکشم این دلق ازرق فام را


گر چه بدنامیست نزد عاقلان

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را


باده درده چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را


دود آه سینهٔ نالان من

سوخت این افسردگان خام را


محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را


با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره برد آرام را


ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هر که دید آن سرو سیم اندام را


صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را


چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا

نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره
نه حرف از بهر آن آمد، که ی چادر زهرا

ترا تیغی به کف دادند تا غزوی کنی با خود
تو چون از وی سپر سازی نمانی زنده در هیجا

به نزد چون تو بی‌حسی چه دانایی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی 

چراغ خلوت این عاشق کهن باشی


به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم

نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی


تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات

که بر مراد دل بی قرار من باشی


تو را به آینه داران چه التفات بود

چنین که شیفته حسن خویشتن باشی


دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق

و گرنه از تو نیاید که دلشکن باشی


وصال آن لب شیرین به خسروان دادند

تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی


زچاه غصه رهایی نباشدت هرچند

به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی


خموش سایه که فریاد بلبل از خامی است

چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی


وقتی درمانده می‌شوی و‌ اسباب عادی بی‌اثر می‌شود و همه توان خود را به کار می‌گیری و به نتیجه نمی‌رسی، ‌وقتی مردم تو را تنها می‌گذارند و دوستانت خیانت می‌کنند،‌ اینجاست که باید به خدا رو کنی چنان‌که قرآن مجید می‌گوید: 

«أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.» بنابراین، خواندن دعا و آشنایی با تفسیر آن موجب هدایت و افزایش شناخت است و بهترین توشه زندگی است.


پ‌.ن: توی یک روز تقریباً افتضاح خیلی به دل نشست.



از دانشگاه به اینور از بس که سرم شلوغ بوده هیچ وقت فرصت حساب کردن سنم رو نداشتم تا این چهارشنبه!

تفاوتش رو هم اونقدرا نمی فهمیدم.

رفتم سر کلاس و استادم همونی بود که سال اول استخدامش من و 5 نفر دیگه از همکلاسی ها باهاش کلاس داشتیم، درسی بود که انصافا نه خوشم میومد ازش و نه می فهمیدمش ،بنابراین تصمیم گرفتم نماینده کلاس بشم و با بذله گویی درس رو پاس کنم


یادش بخیر 4 سالی میگذره! چهارشنبه که سر کلاس همون استاد رفتم خیلی آروم  یه گوشه نشستم و فهمیدم که کلاس قبل از اومدن من دو جلسه هم هفته های پیش تشکیل شده ،در اون کلاس 130 دقیقه ای تقریبا دوبار چرت زدم ،دو بارم رفتم بیرون هوا خوری . 


استاد که آنتراک اعلام کرد بیرون نرفتم ،راستش وقتی گفت 5 دقیقه بیشتر وقت ندارید گفتم همین جا 5 دقیقه رو استراحت می کنم.

کلاس که رفت برای 5 دقیقه استراحت، استاد من رو دید گفت: شما با من کلاس داشتید؟! گفتم بله استاد اون سال ها وقتی 5 نفر بودیم مثل فلسطینی ها می خواستن کلاس رو ازمون بگیرن و درس حذف بشه! اینا رو گه گفتم دقیق شناخت گفت چقدر پیر شدی چیکاری با خودت کردی


توی کلاس نفهمیدم چی میگه تا این که غروب خودم رو توی آینه دیدم نشستم با ماشین حساب سنم رو حساب کردم دیدم ای دل غافل یه اتفاقاتی افتاده ظاهرا.

الان چند روزی هست که درگیرش هستم که چی دادیم و چی گرفتیم و چی می خواد بشه! یک ترسی وجودم رو گرفته که نکنه این حالت توی 50 سالگی سراغم بیاد! و وقتی که تازه بخوام بفهمم زندگی چیه بهم بگن:

 " چون پیر شدی خدمت! از میکده بیرون آی "


عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم


رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم

سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم


شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد

التفاتش به می صاف مروق نکنیم


گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم


حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم


زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد

به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد


کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم

کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد


تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد


بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور

به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟


چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند

چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد


کنون کشیده کنار و نشسته در حجله

کسی که راه شما را همیشه سد می کرد



 سفر مرا به زمین های استوایی برد،

 و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند

 چه خوب یادم هست،

 عبارتی که به ییلاق ذهن وارد

شد:

 وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت.


من از مصاحبت آفتاب می آیم

کجاست سایه ؟

ولی هنوز قدم ، گیج انشعاب بهار است،

و بوی چیدن از دست باد می آید،

 و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج،

به حال بیهوشی است.


 در این کشاکش رنگین کسی چه می داند،

 که سنگ عزلت من،

در کدام نقطه فصل است؟


نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم

آورده اند که یکی از نو عهدان اسلام به نزد امیرالمومنین علی ، کرم الله وجهه ، آمد و گفت : " یا امیرالمومنین ! در اسلام مناهی بسیار است و مرا اجتناب از آن جمله میسّر نمی شود. یک خصلت از خصال ذمیمه ی مرا اختیار کن تا از آن دور باشم.

امیرالمومنین ، رضی الله عنه ، فرمودند که " از دروغ گفتن اجتناب نمای."

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

سالِ بی‌باران
آب
نومیدی‌ست.
شرافتِ عطش است و
تشریفِ پلیدی
توجیهِ تیمم.
به جِدّ می‌گویی: «خوشا عَطْشان مردن،
که لب تر کردن از این
گردن نهادن به خفّتِ تسلیم است.»

 

تشنه را گرچه از آب ناگزیر است و گشنه را از نان،
سیرِ گشنگی‌ام سیرابِ عطش
گر آب این است و نان است آن!

انشتین معتقد بود مثال زدن یک روش آموزشی نیست بلکه خود آموزشه،روی همین حساب پیچیده ترین مباحث علمی جهان رو طوری بیان می کرد که از یک فرد بیسواد تا دکتری کوانتوم منظورش رو می فهمیدند و به عنوان یک معلم بهش احترام می گذاشتند شاید یکی از دلایل محبوبیت این دانشمند هم همین بوده باشه.

در رابطه با نسبیت میگه اگر زمانی رو با دختر مورد علاقه ات بگذرونی اون زمان به نسب زمانی که مشغول کار دیگه ای هستی زودتر میگذره!

حدود یک ماه پیش گوگل پلاس پیام داد که داریم جمع میکنیم و بیایید از مطالبتون بک آپ بگیرید، یادم اومد حدود ۸ سال پیش با چه ذوقی از اون سرویس بی توفیق گوگل استفاده می کردم و کل روزهایی که گذشتن رو مرور کردم.

این حس رو موقع جمع شدن یاهو مسنجر هم تجربه کردم.

کلا دانشگاه اومدنم تغییر چندین و چند لایه در زندگی و افکارم بود،آدم هایی که دیدم و شناختم،افکاری که داشتم،کارهایی که کردم،برداشت هایی که داشتم و.

راستش خیلی هم بد نیست بلاخره دیر یا زود آدم باید با واقعیت های زندگی روبه رو بشه حالا واسه هر کس متفاوته، واسه انشتین یه جور واسه بودا یه جور واسه خدمتگزار هم یه طور دیگه.

فکر میکنم این روزها حال پیرمردهای همیشه عصبانی رو بهتر میتونم درک کنم،کسایی که یک عمر دویدن ولی دیگه دلخوشی هاشون یا پوشالی بوده یا از دست دادنش. وای که چقدر از داستان و فیلم مردی به نام اوه خوشم اومد.

امروز نسبت به هفته پیش افسرده ترم آخرین مناقصه ای که شرکت کردیم هم آخر شدیم و دیگه داره باورم میشه خیلی خیلی بدشانسم!

ولی خوب هنوز کم نیاوردم ،خدا با ماست.



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گلمند عربی Fred آموزش خصوصی کامپیوتر در تهران خدمات فنی حاجی پور ویژه رامهرمز چيزي شبيه سكوت.... سجاده فرش ماشینی , فرش سجاده ای اکسل بیوگرافی دریا کامپیوتر