از دانشگاه به اینور از بس که سرم شلوغ بوده هیچ وقت فرصت حساب کردن سنم رو نداشتم تا این چهارشنبه!

تفاوتش رو هم اونقدرا نمی فهمیدم.

رفتم سر کلاس و استادم همونی بود که سال اول استخدامش من و 5 نفر دیگه از همکلاسی ها باهاش کلاس داشتیم، درسی بود که انصافا نه خوشم میومد ازش و نه می فهمیدمش ،بنابراین تصمیم گرفتم نماینده کلاس بشم و با بذله گویی درس رو پاس کنم


یادش بخیر 4 سالی میگذره! چهارشنبه که سر کلاس همون استاد رفتم خیلی آروم  یه گوشه نشستم و فهمیدم که کلاس قبل از اومدن من دو جلسه هم هفته های پیش تشکیل شده ،در اون کلاس 130 دقیقه ای تقریبا دوبار چرت زدم ،دو بارم رفتم بیرون هوا خوری . 


استاد که آنتراک اعلام کرد بیرون نرفتم ،راستش وقتی گفت 5 دقیقه بیشتر وقت ندارید گفتم همین جا 5 دقیقه رو استراحت می کنم.

کلاس که رفت برای 5 دقیقه استراحت، استاد من رو دید گفت: شما با من کلاس داشتید؟! گفتم بله استاد اون سال ها وقتی 5 نفر بودیم مثل فلسطینی ها می خواستن کلاس رو ازمون بگیرن و درس حذف بشه! اینا رو گه گفتم دقیق شناخت گفت چقدر پیر شدی چیکاری با خودت کردی


توی کلاس نفهمیدم چی میگه تا این که غروب خودم رو توی آینه دیدم نشستم با ماشین حساب سنم رو حساب کردم دیدم ای دل غافل یه اتفاقاتی افتاده ظاهرا.

الان چند روزی هست که درگیرش هستم که چی دادیم و چی گرفتیم و چی می خواد بشه! یک ترسی وجودم رو گرفته که نکنه این حالت توی 50 سالگی سراغم بیاد! و وقتی که تازه بخوام بفهمم زندگی چیه بهم بگن:

 " چون پیر شدی خدمت! از میکده بیرون آی "


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راه های موفقیت real estate iran Veronica آکس چوب makanband2020 ثبت برند خدمات نمایندگی تعمیر کولرگازی اسپلیت در شیراز-عظیمی In the name of God lern english مطالب روز موسیقی ، سینما ، تکنولوژی ، ورزش و ...